کیم کی دوک از کارگردانان محبوب سینما میباشد. کارگردان فیلمهایی چون رؤیا، نفس، زمان، قول، ساماریا، مرد بد، نگهبان ساحلی و ... . نخستین فیلمی که از او دیدم، فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان....و دوباره بهار» بود؛ فیلمی تحسین شده با فضای بصری فوقالعاده. فیلم Bin-jip، بعد از آن، یکی دیگر از زیباترین ساختههای اوست.
Bin-Jip به معنای خانههای خالی بوده و نامیست که در کره جنوبی برای این فیلم انتخاب شده است. برگرفته از نام، خود فیلم درباره پسری بیخانمان است که شبهایش را در خانههای خالی مردم میگذراند و شبی در یکی از این خانهها با زنی جوان که مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته روبهرو میشود.
داستان با نمایی از یک مجسمه آغاز میشود. مجسمه قدیسی که در برابرش توری سبز رنگ کشیده شده است و این تور آماج ضربههای توپ گلف قرار میگیرد. به عبارتی میشود این مجسمه را نشانهای از شخصیت دختر داستان بدانیم که سدی در برابر او قرار گرفته. سدی از یک بیتعلقی که در طول داستان شکل میگیرد که مانع از بروز درد و رنج ناشی از زندگی با شوهرش میشود.
یکی از مسائلی که در این فیلم جلب توجه میکند این است که پسر بیخانمان، فردی تحصیلکرده (ر.ک. به بخش بازپرسی پلیس از او)، بدون هیچ خانواده یا حتی دوست و نیز شغل و هدف مشخصی برای زندگی میباشد. به نوعی این بیهویتی ظاهری در غالب شخصیتهای خلق شده توسط دوک مشاهده میشوند. این پسر برای پیدا کردن خانهای که قرار است شب را در آن بگذراند، از کاغذهای تبلیغاتی استفاده میکند، این تبلیغات مربوط به مواد خوراکی است و او از روی عکسالعلمی که نسبت به آنها صورت میگیرد، متوجه حضور یا عدم حضور ساکنین خانه میشود.
جالب اینجاست که این پسر اهل دزدی نیست و فقط برای خوابیدن به این خانهها میرود و شاید شستن لباسهای کثیف اهالی خانه و یا تعمیر لوازم خراب شده آنها، وسیلهای برای جبران این مسئله است. البته انتخاب نوع وسایلی که مورد تعمیر قرار میگیرند کاملاً به صورت هدفمند صورت میگیرد.
در طول فیلم میبینیم که پسر به تنهایی و بعد از مدتی با همراهی زن، به خانه های مختلفی وارد میشود که مربوط به افرادی از طبقات مختلف جامعه است و با ورود به هر خانه، همان شیوه زندگیای را در پیش میگیرد (ند) که در همان خانه حاکم است. مرور کردن این خانهها خالی از لطف نیست:
خانه اول متعلق به خانوادهای عادی و از طبقه متوسط به نظر میرسد. در این خانه که پسر به تنهایی وارد آن میشود، وسیلهای که مورد تعمیر قرار میگیرد، یک تفنگ اسباببازی است. تعمیر تفنگ از یک جهت نشانهایست از خشم نهفته در وجود کودک صاحب آن و از دیگر سو نشانهای بر اینکه فضای این خانه به چیزی مثل بازی نیاز دارد. خرابی این تفنگ بیانگر این است که پدر و مادر خانواده به فرزند خود آنچنان که باید و شاید اهمیت نمیدهند، اینکه اسباببازی پسربچه خراب شده و کسی به فکر درست کردن آن نیفتاده است. توجه دوک به عنصر خانواده و اعضای آن به روشنی در این برهه به تصویر کشیده شده است. و طبیعتاً عدم توجه به مسائل درون خانواده و اختلافات و برخوردهای زننده به سختی نکوهش میشوند. در کنار مسئله تفنگ، دیدگاه زن و مرد به زندگی نیز در این خانواده به تصویر کشیده شده است. زمانی که پسر با تفنگ خود به سراغ آنها میرود و به قصد بازی و شوخی پدر خود را نشانه میرود، پدر از او میخواهد که این بازی را کنار بگذارد (احتمال درست بودن تفنگ)، در حالی که مادر با توجه به یک نگاه منفی به زندگی (این مسئله حتی در بدو ورود این خانواده به خانه و اعتراضهای پیاپی مادر به مسافرتی که از آن بازگشتهاند نیز نشان داده میشود)، از پسر میخواهد به سمت او شلیک کند. همین شلیک از سر شوخی و بازی، به او آسیب میرساند. به عقیده دوک نگرش منفی به زندگی، عملی نکوهیده بوده و میتواند حتی با روندی بسیار ساده (مثل شلیک تفنگ اسباببازی)، به پایانی تلخ بیانجامد.
خانه دوم (خانه اصلی) یکی دیگر از خانهها و در واقع خانه اصلی این داستان، متعلق به مردی ثروتمند است که همسر خود را مورد آزار و اذیت قرار میدهد و شاید بتوان گفت تنها برای برآورده کردن امیال جنسی خود به این زن توجه میکند. حتی عکسهایی که از زن گرفته شده و به دیوار نصب شده است، نشانهای از این موضوع است (البته عکسهای این زن را در یکی از خانههایی که با پسر بیخانمان از آن سر در میآورند و متعلق به یک عکاس است نیز میبینیم و البته به مدل بودن زن نیز اشاره دارد). مردی که اختلاف سنی فاحشی با همسر خود دارد و این اختلاف سن باعث بروز اختلاف سلیقه بین این دو فرد شده و ابراز عشق و علاقه، کاملاً حالتی یک طرفه یافته است. با در نظر گرفتن این نکته که در جایی از فیلم مرد به فرستادن پول برای خانواده زن اشاره میکند، شاید بتوان گفت زن از سر اجبار و به خاطر فقر به همسری این مرد درآمده و این اجبار جلوی هرگونه ایجاد عشق و علاقهای را در وجود زن میگیرد! در این خانه وسیلهای که مورد تعمیر قرار میگیرد، ترازوست. میتوان گفت یک جور نابرابری و بیعدالتی در فضای این خانه حاکم است و مرد با حس برتری خود، خدای این خانه است و زن باید بنده و مطیع باشد. مردی که نگاهش به زندگی یک نگاه کسالتبار و مادی است و از هر حربهای برای برآوردن امیالش استفاده میکند و تعمیر این ترازو نمادی از برقراری عدالت در فضای این خانه و خرابی آن نشان دهنده بر هم خوردن این نظام میباشد.
خانه سوم (خانه عکاس)، اولین خانهایست که پسر و زن با هم وارد آن میشوند. دیوارهای این خانه از عکسها پوشیده شده که یکی از این عکسها، عکس زن است که نیمه شب توسط او به صورت پازل در میآید که این کار در واقع ، روح آزار دیده و آشفته او را به تصویر میکشد. در این خانه وسیلهای که مورد تعمیر قرار میگیرد، ساعت است. ساعت نشانه نظم و به عبارتی نوعی تعهد است. خرابی ساعت اشارهای مستقیم به لاقیدی، و حتی با توجه به مسائل آتی نشان داده شده از زندگی وی، هرزگی و لودگی عکاس مد را دارد. شخصی که کمتر متوجه تغییرات ایجاد شده در خانهاش پس از حضور شخصیتهای اصلی داستان شده و تنها به فکر روابط نامشروع و تفریحات خود میباشد.
خانه چهارم (خانه بوکسور)، خانه بعدیست. در این خانه وسیلهای که تعمیر میشود، یک ضبط صوت است. ضبط صوت، در این فیلم، برای پخش موسیقی استفاده میشود و خرابی آن نشاندهنده عدم وجود آرامش در این خانه میباشد. به علاوه، تصویر مردی که دستکشهای بوکس به دست دارد بر دیوار خانه جلب توجه کرده و حاکی از فضای خشن حاکم بر خانه است. این حس، زمانی که صاحبخانه از سفر بازمیگردد و با دختر و پسر که بر روی تخت او خوابیدهاند روبهرو میشود، تکمیل میشود؛ زمانی که صاحبخانه با دستکش بوکسی که در دست دارد پسر را زیر ضربات مشت خود میگیرد! (به عکسالعمل پسر و عدم دفاع وی توجه دارید؟) در این خانه زن از پسر میخواهد که موهایش را کوتاه کند. واشکافی این مسئله را با اشاره به برخی رسوم در فرهنگهای سامورائی و نیز سرخپوستی آغاز کرده و در ادامه به آداب رایج در دوره جنگ دوم جهانی پرداخته و در نهایت به مقصود اصلی دوک خواهیم رسید. در فرهنگ سامورائی اصلی وجود دارد به نام هاراگیری. خود این عمل، به ظاهر خودکشی میباشد. در صورتی که این خودکشی امری کاملاً افتخارآمیز بوده و بسیار ستودنی و قابل احترام میباشد. همانطور که میدانید در ژاپن قدیم، در دورههایی مشابه فئودالیسم در کشور ما و دیگر کشورها، اشخاص ثروتمند و فئودال ارباب نامیده شده و هر یک چند سامورائی را برای دفاع از خود و در مراتب بالاتر برای مبارزات قبیلهای و قومی و حتی برای جنگهای داخلی و خارجی استخدام و از مهارتهای رزمی آنان بهره میبردند. اما عقاید سامورائیها بسیار بااهمیتتر و فراتر از این مهارتهای رزمی بودند. عقایدی که هنوز هم ریشههایی از آنها را در بسیاری از فرهنگهای امروزی نیز مشاهده میکنیم. مهمترین عقاید آنان برگرفته از اصلی با عنوان تعهد و وفاداری به ارباب میباشند؛ تا آنجا که در راه این وفاداری حتی گذشتن از جان نیز دور از انتظار نبوده است. اما این از جان گذشتگی و به عبارتی مرگ هم باید همراه با افتخار و با سربلندی میبود. در حدی که اگر لحظهای فرا میرسید که مرگ سامورائی با شرم و ذلت همراه بود، او، با امان دادن دشمن، به دست خود یا یکی از یارانش، هاراگیری مینمود. عملی که با احترام حتی دشمنان همراه میگشت و او تا ابد ستوده و تحسین میشد. همین اصل را به صورتی دیگر در فرهنگ سرخپوستان مشاهده میکنیم. جایی که یک سرخپوست، که یکی از مهمترین بخشهای وجودیاش موهای بلند اوست، اقدام به بریدن آنها با چاقوی خود میکند (نیازی به گفتن نیست که امروزه نیز سرخپوستان را با مدل موهای مخصوصشان شناخته و از سوی دیگر میدانیم که بهترین مدل مو برای حالتدهی از نظر جنس مو، موهای مردانیست که به نوعی ردی از سرخپوستان در شجرهنامه آنان مشهود است). این نیز نوعی هاراگیری به سبک سرخپوستیست. این مسئله میتواند ناشی از یک مسئله شخصی یا یک شرمگینی خاندانی و قبیلهای صورت گیرد. به همین ترتیب پس از جنگ جهانی دوم در کشورهایی که به اشغال آلمان درآمدند، اگر زنی با یک سرباز آلمانی هر گونه رابطهای برقرار میکرد، پس از پایان جنگ، محکوم و سرزنش شده و به نشانه خواری و ذلت، (علاوه بر ضرب و شتم) موهای وی چیده میشدند. پس از این، آن زن باید دچار تغییر در رفتار خود شده و در عین حال با نگاههای زننده و توهینآمیز سایرین روبهرو میشد. در فرهنگ شرق نیز بلندی موها بعضاً نشانه زیادی غم و اندوه بوده و کوتاه کردن آنها فرار و رهایی از این غم و اندوه میباشد. کیم کی دوک به خوبی با این مسائل آشناست. کوتاه شدن موها در این فیلم اشاره به نارضایتی زن از زندگیاش داشته و به نوعی او به دنبال رهایی از غم و درد و رنجها و به دنبال شروعی دوباره و آغاز یک زندگی جدید میباشد.
خانه پنجم (خانه سنتی)، همان خانهای است که وسیلهای در آن تعمیر نمیشود. همه چیز سر جای خود به نظر میرسد و در این خانه اولین احساسات بین دختر و پسر داستان بروز پیدا میکند. فضای خانه فضایی آرامشبخش است. شاید همین آرامش به بروز این احساسات کمک میکند. علاقه دوک به سنت به خوبی در این خانه پیداست. در سینمای ایران افرادی چون مخملباف و مهرجویی و، از همه مهمتر و پیش از این اشخاص، علی حاتمی، الحاقات و الهامات فراوانی از فرهنگ و سنن ایرانی در فیلمهایشان دارند. جایی که بهترین آثار این بزرگان در فضاهایی خلق میشوند که سنت و آداب و نشانههای فرهنگی نقش بسیار مهمی را ایفا میکنند. بهترین نمونهها، فیلمهایی چون مادر، دلشدگان، سوتهدلان، حسنکچل و کمیته مجازات از علی حاتمی، دستفروش، نون و گلدون، ناصرالدین شاه آکتور سینما، شبهای زایندهرود و عروسی خوبان از مخملباف (بگذریم که بعدها یکی از بزرگترین ایرادات وارد شده به فیلمهای موفق جشنوارهای او، استفادهاش از فضای فقیر و پر از رنج و بدبختی در بخشهایی از جامعه ایرانی میباشد)، و در نهایت گاو، هامون، مهمان مامان، درخت گلابی و آقای هالو از داریوش مهرجویی میباشند. در شرق آکیرا کوروساوا، وونگ کاروای و کیم کی دوک شاخصترین افراد در زمینه استفاده از سنن و فرهنگ در سینما میباشند. دوک، از این منظر، کارگردان سنتگرای سینمای کره است. شخصی پایبند به فرهنگها و حتی مذهب کشورش. به خوبی علاقه او به سبک سنتی زندگی، بودیسم، و شاخه بارز آن، توجه به طبیعت بینظیر کره را در فیلمهایش میبینیم. به نوعی این خانه، خانه ایدهآل و آرامشبخش دوک برای زندگی است. به نظر میرسد مدرنیته تنها به عنوان ابزار و امکانات در اختیار دوک است. امکاناتی که در اختیار زندگی آرمانی او قرار خواهند گرفت.
خانه ششم (خانه پیرمرد)، آخرین خانه است. در این خانه با جسد پیرمردی روبهرو میشویم که توسط دختر و پسر آماده (طی همان مراسم معروف بوداییها) و خاکسپاری میشود (عملی که باید توسط پسر بزرگتر خانواده انجام پذیرد) که نهایتاً در همین خانه، هر دو دستگیر میشوند. هر چند که پس از دستگیری شخصیتهای اصلی داستان، پسر پیرمرد صاحبخانه، با آگاه شدن از اتفاقات پیش آمده و خاکسپاری پدرش به طریقه مذهبی، از آنان به نوعی تشکر هم میکند.
دختر و پسر داستان با اینکه قادر به حرف زدن هستند، حداقل مکالمه را با هم دارند (دقت کنید به اینکه چند دقیقه در ابتدای فیلم شما هیچ دیالوگی را مشاهده نمیکنید) و بیشتر با نگاهشان و حرکاتشان با یکدیگر حرف زده و ارتباط برقرار میکنند. و نکتهای دیگر درباره این دو فرد آن است که نامی ندارند؛ به این معنی که ما آنها را با نامهایشان نمیشناسیم. این امر فراگیر بودن شخصیتپردازی دوک را در این فیلم و نیز سایر آثارش نشان میدهد (این شخصیتها هر یک از ما انسانها میتوانند باشند).
بزرگترین رمز فیلم مربوط به بازی گلف میباشد؛ چوب گلف مدل سه آهن (3-Iron) و توپ شماره هفت که تقریباً همه فیلم به صورت غیرمستقیم روی همین سوژهها میچرخد. توپ میتواند نماد نوع منش یا ایدئولوژی یا تفکرات پیرامون زندگی باشد. حالا این تفکرات میتواند مثبت بوده و به بدیها حمله کند و یا میتواند منفی باشد و به خوبی حمله کند. صحنه آغاز فیلم هم میبینیم که تفکرات بد در پی ضربهزدن به مجسمه یک قدیس یا در واقع خوبی هستند. در جایی دیگر، اولین ارتباط پسر با زن توسط ارسال و جواب ارسال توپ گلف بود. یا چرخش توپ گلف به دور درخت که نمایش زیبایی از اعتقادات بوداییها یعنی تناسخ و چرخه حیات دارد. این نشانهای است که برای پیدا شدن چهره مذهبی و فکری پسر به ما میدهد و میخواهد بفهمیم شخص اول فیلم اعتقاد به راه و رسم بودایی دارد. این از انتخاب توپ شماره هفت که عدد مقدس همه ادیان از جمله بوداییها و اعتقاد به هفت مرحله رسیدن به بهشت است، دارد. در جاهای دیگر هم به همین منوال. اینجا رمز بزرگ فیلم یعنی سه آهن (نوعی چوب گلف) هم مشخص میشود! اگر توپ را نماد تفکر بدانیم چوب گلف که درواقع پخشکننده و عامل رواج تفکر است را باید چیزی مثل پیامبر یا فردی که با چنین اعتقادی زندگی میکند، دانست. بنابراین سه آهن که نام نوعی از چوب گلف است که از نظر توازن و تعادل بهترین نوع محسوب میشود، همان راوی تفکر بودایی است. فردی که درست مثل تناسخات بوداییسم مانند روحی، از یک زندگی به زندگی دیگر میرود و تا آن جا پیش میرود که به درجهای از کمال برسد و از این چرخه خارج شود.
در بخشهای مختلف فیلم شاهد بازی پسر با توپ گلف هستیم. پرداختن مداوم او به این بازی، حاکی از خشم نهفته در اوست. خشمی که باید تخلیه شود؛ ولی چگونگی تخلیه کردنش عجیب به نظر میرسد. ضربههایی که پسر به توپ گلف میزند، مانند ضربههایی است که در اوج خشم فرود میآیند! این خشم در جاهای دیگر فیلم در برابر پلیسی که او را دستگیر کرده است و یا شوهر زن (به صورت عام شخصیتهای منفی داستان)، و یا آن دستکش بوکس قرمز رنگ به وضوح نشان داده میشود. قرار گرفتن زن در برابر ضربههای پسر به توپ گلف، علاوه بر اینکه حاکی از نیاز زن به توجه بیشتر است، نشانهای از کنترل شدن این خشم در خود او میباشد (سکوت مدام وی و بیتفاوتیاش نسبت به دردها و آلام و رنجشهای وارد به او در طول فیلم را به یاد بیاورید).
در صحنهای که پسر توپ گلف را به دور درخت میچرخاند و زن در مقابل او قرار میگیرد، باز هم یکی از نشانههای بودایی را مشاهده میکنیم. شما زمانی از چرخه تناسخ خارج میشوید که در راستای همان چرخه به کمال برسید. زن سعی دارد در مقابل چرخه قرار بگیرد تا به کمال برساند؛ اما پسر در یک اشتباه و یک گناه سعی میکند تا توپ را بر خلاف حرکت چرخه ضربه بزند و این یعنی خارج شدن از راستای تکامل که نتیجهای ندارد جز مرگ.
در زمان تنهایی در زندان، پسر سعی میکند زندگیای سایهوار داشته باشد، و تمرینها(ریاضتها)یی که برای این زندگی سایهوار آغاز میکند، کاملاً مشابه مراحلیست که یک عابد و راهب برای رسیدن به کمال و مشخصاً در جهت استفاده از عناصر و به نوعی یکی شدن با طبیعت میگذراند. این زندگی سایهوار، کاملاً نمادین بوده و او را در رسیدن به هدف غاییاش یاری میکند. بعد از آن، پسر به راحتی و به صورت سایهای نامرئی به یکایک خانههای ذکر شده وارد میشود و در نهایت به خانه زن باز میگردد. در حالی که وی به همراه همسرش در آن خانه زندگی میکنند، در کنار او جای میگیرد. در همین جاست که ما شاهد یک بیوزنی هستیم. این زندگی سایهوار در نهایت به زن نیز منتقل میشود. ذوب شدن و غرقگی و به بیان بهتر نیستی برای رسیدن به هستی مطلق، هدفی غایی برای رسیدن به کمال مطلوب میباشد.
موسیقی فیلم هم که دیگر جای بحث ندارد. کاری فوقالعاده از "ناتاشا اطلس"، که خود بخش بزرگی از داستان فیلم را در بر گرفته است و بیننده را به خلسهای مدهوشکننده فرو میبرد. انتخاب موسیقی نیز نشاندهنده توجه و تعمق دوک در فلسفه، عرفان و فرهنگ شرق میباشد. شعری عاشقانه، تلفیق شده با صدای مسحورکننده اطلس که بر روی یک سیدی (که آشکارا گویی تنها شامل همین تکآهنگ میباشد)، همهجا به همراه پسر (و در ادامه دختر) بوده و در بدو ورود به هر خانهای، نخستین عاملیست که گویی ماندن در خانه را میسر میکند. شعر و آهنگی که پس از تماشای فیلم نیز همواره در ذهن شما باقی مانده و همواره یادآور آن خواهد بود.
چهار فیلم زمان، سهآهن، نفس و بهار، تابستان، خزان، زمستان...و دوباره بهار، از نظر سبک و ساختار بسیار به یکدیگر نزدیکاند. در فیلمهای دوک به نوعی گوشهگیری، تنفر و انزجار شخصیتها، از آنها انسانهای متفاوتی میسازد. البته گاهی تنفر، به خشم و انتقام نیز تغییر مییابد. خود او اعتقاد دارد این خشم یا تنفر بیشتر «عدم درک» است. او میگوید زمانی فیلمی میسازد که یک موضوعی را متوجه نشود؛ این عدم فهم موضوع، موجب ساخت فیلم و در نتیجه درک بیشتر موضوع برای کارگردان میشود. شخصیتهای فیلمهای دوک انسانهای تنهایی هستند. آنها به دنبال یافتن مکمل خود میباشند. این تکامل گاهی مانند سهآهن از یکی شدن روح پدید میآید. روابط زوج ها در فیلمهای دوک بسیار متفاوت است. عشق، بسیار متفاوت از معنای آن در آثار غربی میباشد. زن کرهای (شرقی) معمولاً موجودی فداکار و ضعیف است؛ که مورد تجاوز فکری مرد قرار گرفته و تحت تأثیر مرد میباشد.