دنیایِ کورالاین ما را به درونِ پرسش می فرستد. در دیدنِ نخستِ این فیلم، ناخودآگاه به نشانه هایی از دنیایِ بیرونیِ فیلم ارجاع داده می شویم. شاید این ارجاعاتِ ناخودآگاه در حکمِ نوعی فاصله گذاری اند برایِ مخاطبی که دست در دستِ نوستالوژیِ کودکی، مشغولِ قدم زدن در دنیایِ انیمیشن است. وینسنت/دن کیشوتِ تیم برتون که کورالاین بر خلافِ او، روحش در این تاریکی که در آن افتاده است، بارِ دیگر بر می خیزد. نقاشی هایِ آمادئو مودیلیانی با آن بدن هایِ خمیده و اعضایِ نامتجانس و رشدِ جنون آمیزشان. آن دستی که (اگر اشتباه نکرده باشم) در فرشته یِ ملک الموتِ بونوئل، رویِ زمین در جستجویِ چیزی است؛ اینک، سال هایِ سال بعد در کورالاین، دستی که اتفاقن او هم از آنِ خالق/ملک الموتی است، به دنبالِ کلیدِ تونل همه جا را پشتِ سر می گذارد. هم چنین تاریک و روشن هایِ اکسپرسیونیستیِ مطبِ دکتر کالیگاریِ روبرت وینه. نهایتن، با همه یِ این ارجاعاتِ ناخودآگاه، فیلم شخصیتِی مستقل دارد که این را مدیونِ غنایِ بصریِ فراوان و روایتِ محکم اش است.
کورالاین از آن دسته فانتزی هایِ منفعلی نیست که به خیالی بی ریشه پناه برده اند و رازورزانه رویِ سرِ خود راه می روند. انیمیشن از واقعیت آغاز می کند، هرچند این واقعیت شکننده و مه آلود است. همانندِ تمامِ چیزهایی که برای مان تداعی می شوند، دایره یِ واژه گانی که نمودِ بصری شان این انیمیشن را می سازد، زیاد است. با این همه، می توان دو ریتمِ اصلی در کورالاین که در واقع روایتِ دو گانه ای از یک روایت هستند را برگزید و به آن پرداخت. کورالاین، نمایشِ جزئیات است. پرداخت به این جزئیات نوعی ایجادِ وهمِ دو گانه از یک واقعیت است. قبل از هر اوج گاهی این جزئیات هستند که تفاوتِ دو دنیا را نشان مان می دهند، از دکمه ها گرفته تا لحنِ افراد هنگامِ ادایِ دیالوگ های شان و هر چیزِ روزمره ای که می تواند برایِ خود شخصیتی داشته باشد، حتا اسمِ کورالاین که در دنیایِ دیگر درست ادا می شود. روایت شکلی دو پاره ندارد بلکه موجی سینوسی است که گاه در مجاز است و گاه در واقعیت. به نوعی با دو بازیِ زبانی/تصویریِ متفاوت از یک مفهوم روبرو هستیم.
در کورالاین، محیطْ بسته به ذهنیت و روحیه یِ شخصیت ها تغییرِ شکل می دهد. وقتی اوضاع روشن و روبراه است، رنگ-آمیزیِ متنوعی را می بینیم. اوجِ این رنگ آمیزی استفاده از تابلویِ آسمانِ پر ستاره یِ ونسان ونگوگ است. هرچه هم روحیه-ها گرفته تر و داستان سیاه تر است، با رنگ هایِ سردتری روبرو می شویم. مقایسه کنید باغی را که پدرِ دکمه بر چشم بر اساسِ چهره یِ کورالاین ساخته است، قبل و بعد از آن که سطحِ آن از هرچه گیاه است خالی شود و خطوطِ اکسپرسیونیستیِ یک دستی جایِ گل ها را بگیرند. یا زمانی که کورالاین در تار عنکبوت هایِ شبهِ مادرش گیر می افتد، رنگ-ها از تنوعِ روشن شان به رنگ هایی حدّاقلی می رسند. حالاتِ تندِ عاطفی در این انیمیشن هرکدام رنگِ خود را در محیط دارند. معماریِ خانه نیز هرچه به سمتِ اوج گاه های روایی پیش می رویم شکلی گوتیگ به خود می گیرند. رفتارها و خصوصیاتِ انسانی در جانورانی نمود پیدا می کنند که در آن دنیایِ دیگر می بینیم. هم چنین تمرکز بر آرزوهایی که به کابوس می انجامند و ایجادِ خلل در ماهیتِ کورالاین (آن جا که می خوابد و آرزو می کند کاش جایی که می خواهد باشد)، هم راستا است با آن وجوهی از اکسپرسیونیسم که بر هراس ها و روان پریشی هایِ ذهنِ آدمی انگشت می گذارد. پرداختِ فیلم خصوصن در آن دو نمونه ای که در سطرهایِ قبل ترِ همین پاراگراف آوردمِ، وامدارِ مطبِ دکترِ کالیگاریِ روبرت وینه است. البتهِ طبیعی است، تا پیش از کورالاین هم فیلم ها و ژانرهایی در پرداختِ روحیاتِ آدمی به صورتی عینی از فیلمِ وینه تاثیر پذیرفته-اند.
زمانی که وهم تصمیم بگیرد خود را آرام آرام نشان دهد تا در وقتِ انفجارش بیشترین تاثیرِ بصری را داشته باشد، سطورِ بالا درباره ی فیلم نوشته می شوند، اما در مفهومِ روایی باید از قدرتِ خلاقه ای آغاز کرد که واقعیت را به خیال پیوند می زند. در اولین ورود به آن جهان یا جهانی دیگر که کورالاین در پیشِ رو دارد با یک تونل روبرو هستیم. حجمی تو خالی، نرم و لغزنده که شباهتِ نسبی اش به زهدان ایده یِ قدرتِ خلاقه یِ مادرانه ای را می پرورد. اساسن چنین تصویر/مفهومی سوایِ هر گونه گریزِ جنسیتی به آن، نمودِ آفرینش است.
ساختارِ ریتمیکِ کورالاین می تواند شبیهِ آن حجمی باشد که سیرک باز از درونِ آن بیرون می آید و با موش هایِ سیرکش برایِ دخترک و پسرِ لال برنامه اجرا می کند. چنین حجمی با شکاف هایِ موازیِ افقی در آن، روایتی وهم انگیز از ایده ای است که آرزو می شود و آن گاه که به خیال در می آید، شخصیت ها چون جادوگری می شوند که اراده اش بر آن نیروهایِ جادویی که زمانی تحتِ سلطه اش بوده اند را از دست داده است. گهگاه آرزوهای ما نیز چنین اند، آن ها بر ضدِّ ما می شورند. اما با این همه، ما آرزو می کنیم چرا که ابداع، از امرِ آرزو شده پدید می آید.