خانههای خالی (bin jip)، از دسته ی فیلمهای پر از نشانه است؛ همانطور که بیل را بکش تارنتینو ، پی آرونفسکی ، پنهان هانکه ، گمشده در ترجمه ی سوفیا کاپلا و خیلی دیگر.
چرایی پیشروی موازی روایت و جزئیات و در کنار آنها محوریت فیلم ، همان سوالی است که در تیتراژ پایانی می بینیم : دنیایی که در آن زنده گی می کنیم ، یک رویاست یا یک واقعیت؟ و این از بارزه های تفکر بودیسم است ؛ همانا آنچه ما واقعیت میپنداریم وهم است. این بدان معناست که آنچه را ذهن ما واقعیت و حقیقت می داند، واقعیت و حقیقت اصیل نیست. برای مثال ، اگر به ماه نگاه کنیم، اطمینان داریم ماه یک واقعیت است، در حالی که می تواند بازتاب تصویر ماه در یک آیینه باشد. یک تصویر دو بعدی که میتواند به جای واقعیت، پنداشته ای ذهنی باشد. چیزی شبیه عالم مـُـثـُـل افلاطونی. هم چنین در بودیسم شش گونه برای آزادی تعریف شده است : آزادی از طریق شنیدن، پوشیدن، دیدن، به یاد سپردن، چشیدن و لمس کردن. به یاد بیاوریم چشم کف دست پسرک را در زندان. در کل، بودیسم سایه ی سنگینی بر سرتاسر اثر انداخته است.
عشق غریب میان دو شخصیت فیلم، نیازمند خانههای خالی است؛ جایی به دور از دنیای واقعی و آدمهای واقعی. در میان اشیاءی که در خانه های خالی تعمیر میشود، ترازوی خانه ی دوم نقش پررنگ تری در روایت دارد ، همان طور که خود خانه ی دوم و متعلقاتش ، همان طور که مرد خانه ی دوم. آیا آن عشقی که مرد تلاش می کند مانعی برش باشد ، می تواند همه ی آنچه را در دنیای واقعی اتفاق می افتد، مغلوب کند ؟ جواب این سوال را کارگردان با علامت سوالی دیگر پاسخ می دهد . بی وزنی در نمای پایانی فیلم بر روی ترازویی که نمی دانیم این بار سالم است یا نه .
در طول گشت و گذارم در مقالات ، این نوشته را از کی دوک یافتم ( متن را به فارسی برگرداندم البته ) ، که اندکی ذهنیتم را پیرامون فیلم قلقلک داد :
ما همه خانههایی هستیم خالی
در انتظار کسی
تا در را بگشاید و رهامان کند.
یک روز، رویایم به حقیقت خواهد پیوست.
بهسان یک روح، مردی از راه خواهد رسید
و مرا از بندم آزاد خواهد کرد
و من می روم، رها از شک ها، رها از اندوخته ها
تا سرنوشت تازه ام را بیابم.
( کیم کیدوک – خانههای خالی )
برای پی بردن به محوریت اصلی فیلم از میان تمام ارجاعات و جزئیات ریز، به نظر همین گفته ی کی دوک کافی است؛ حتی استفاده از خانههای خالی در این نوشته، این شب‑هه را به وجود میآورد که خانههای خالی فیلم نمود بیرونی انسان هایی است که همان خانههای خالی نوشتهی کیدوک هستند . انگار تمام آنهایی که در فیلم دیدهایم، بالاخص سان- هوا، خانه هایی خالی اند در انتظار پسرک زیبای موتور سوار، تا در قالب یک روح از راه برسد و رهاشان کند.
حتی موسیقی تکرار شونده ی فیلم ، خود تأکیدی است بر نوشته ی دوک که برگردان انگلیسی اش را در زیر آوردهام .
The winds of love suddenly began blowing in my head
Bringing me the greeting of my beloved
Saying "return my precious"
"The separatoin has been long while you are away"
The impatience of my imagination wandered in a void
And it was a happy wish for me
She emerged from a high tower
And said a strange word
Return my love
I don't have any destiny for me in this world
You are my love but you cannot be the one for me (hilaali means like "the one for me" but it has strong connotations of one being not just the best match based on feelings etc, but also being the one who is suitable for other reasons social or otherwise)
Oh night
Oh my eye
That's it
Bringing me the greeting of my beloved
Saying "return my precious"
"The separatoin has been long while you are away"
The impatience of my imagination wandered in a void
And it was a happy wish for me
She emerged from a high tower
And said a strange word
Return my love
I don't have any destiny for me in this world
You are my love but you cannot be the one for me (hilaali means like "the one for me" but it has strong connotations of one being not just the best match based on feelings etc, but also being the one who is suitable for other reasons social or otherwise)
Oh night
Oh my eye
That's it
فیلم کی دوک مانند یک پازل است. خانهها و خانوادهها، قیچی و مو، موسیقی، عشق و تنفر، چرا خانهی عکاس؟، ضبط صوت، ساعت، ارجاعات به بودیسم و جزئیات این چنینی را بگیرید قطعات، توپ و چوب گلف و حضور همیشه گی اش را بگیرید چسب هایی که قطعات را به هم می چسباند، خانه های خالی را بگیرید تصویر نهایی. ظریف و هوشمندانه است ، نه؟