۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

بی وزن درباره‏ ی خانه‏ هایی خالی


خانه‏های خالی (bin jip)، از دسته­ ی فیلم‏های پر از نشانه است؛ همان­طور که  بیل را بکش تارنتینو ، پی آرونفسکی ، پنهان هانکه ، گمشده در ترجمه ی سوفیا کاپلا و خیلی دیگر. 

چرایی پیش­روی موازی روایت و جزئیات و در کنار آن­ها محوریت فیلم ، همان سوالی است که در تیتراژ پایانی می بینیم : دنیایی که در آن زنده­ گی می کنیم ، یک رویاست یا یک واقعیت؟ و این از بارزه های تفکر بودیسم است ؛ همانا آن­چه ما واقعیت می­پنداریم وهم است. این بدان معناست که آن­چه را ذهن ما واقعیت و حقیقت می داند، واقعیت و حقیقت اصیل نیست. برای مثال ، اگر به ماه نگاه کنیم، اطمینان داریم ماه یک واقعیت است، در حالی که می تواند بازتاب تصویر ماه در یک آیینه باشد. یک تصویر دو بعدی که می‏تواند به­ جای واقعیت، پنداشته­ ای ذهنی باشد. چیزی شبیه عالم مـُـثـُـل افلاطونی. هم­ چنین در بودیسم شش گونه برای آزادی تعریف شده است : آزادی از طریق شنیدن، پوشیدن، دیدن، به یاد سپردن، چشیدن و لمس کردن. به یاد بیاوریم چشم کف دست پسرک را در زندان. در کل، بودیسم سایه­ ی سنگینی بر سرتاسر اثر انداخته است.

عشق غریب میان دو شخصیت فیلم، نیازمند خانه‏های خالی است؛ جایی به دور از دنیای واقعی و آدم‏های واقعی. در میان اشیاءی که در خانه­ های خالی تعمیر می­شود، ترازوی خانه­ ی دوم نقش پررنگ ­تری در روایت دارد ، همان طور که خود خانه­ ی دوم و متعلقاتش ، همان طور که مرد خانه­ ی دوم. آیا آن عشقی که مرد تلاش می کند مانعی برش باشد ، می تواند همه­ ی آن­چه را در دنیای واقعی اتفاق می افتد، مغلوب کند ؟ جواب این سوال را کارگردان با علامت سوالی دیگر پاسخ می­ دهد . بی وزنی در نمای پایانی فیلم بر روی ترازویی که نمی­ دانیم این­ بار سالم است یا نه .

در طول گشت و گذارم در مقالات ، این نوشته را از کی دوک یافتم ( متن را به فارسی برگرداندم البته ) ، که اندکی ذهنیت­م را پیرامون فیلم قلقلک داد :


ما همه خانه‏هایی هستیم خالی

در انتظار کسی

تا در را بگشاید و رهامان کند.

یک روز، رویایم به حقیقت خواهد پیوست.

به­سان یک روح، مردی از راه خواهد رسید

و مرا از بندم آزاد خواهد کرد

و من می روم، رها از شک ها، رها از اندوخته ها

تا سرنوشت تازه ام را بیابم.


( کیم کی‏دوک – خانه‏های خالی )


برای پی بردن به محوریت اصلی فیلم از میان تمام ارجاعات و جزئیات ریز، به نظر همین گفته­ ی کی دوک کافی است؛ حتی استفاده از خانه‏های خالی در این نوشته، این شب‑هه را به وجود می‏آورد که خانه‏های خالی فیلم نمود بیرونی انسان هایی است که همان خانه‏های خالی نوشته‏ی کی‏دوک هستند . انگار تمام آن­هایی که در فیلم دیده­ایم، بالاخص سان- هوا، خانه­ هایی خالی اند در انتظار پسرک زیبای موتور سوار، تا در قالب یک روح از راه برسد و رهاشان کند.

حتی موسیقی تکرار شونده­ ی فیلم ، خود تأکیدی است بر نوشته­ ی دوک که برگردان انگلیسی اش را در زیر آورده‏ام .


The winds of love suddenly began blowing in my head
Bringing me the greeting of my beloved
Saying "return my precious"
"The separatoin has been long while you are away"
The impatience of my imagination wandered in a void
And it was a happy wish for me
She emerged from a high tower
And said a strange word
Return my love
I don't have any destiny for me in this world
You are my love but you cannot be the one for me (hilaali means like "the one for me" but it has strong connotations of one being not just the best match based on feelings etc, but also being the one who is suitable for other reasons social or otherwise)
Oh night
Oh my eye
That's it

فیلم کی ‏دوک مانند یک پازل است. خانه‏ها و خانواده‏ها، قیچی و مو، موسیقی، عشق و تنفر، چرا خانه­ی عکاس؟، ضبط صوت، ساعت، ارجاعات به بودیسم و جزئیات این­ چنینی را بگیرید قطعات، توپ و چوب گلف و حضور همیشه­ گی اش را بگیرید چسب هایی که قطعات را به هم می­ چسباند، خانه های خالی را بگیرید تصویر نهایی. ظریف و هوشمندانه است ، نه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر